شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی.

به نقل از مشرق: شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه می دادیم به نمکی ،او نم نمک بهمون می داد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار می داد، تابستون ها هم دمپایی پاره می گرفت جوجه های رنگی می داد.شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن می کردیم.

شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم!

شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!

شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.


شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟
 
شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله..

شما یادتون نمیاد سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شک…ر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

شما یادتون نمیاد: ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا رفت
خدا که مهربونه پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن

شما یادتون نمیاد چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد 4 تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

شما یادتون نمیاد، همیشه کفش پاشنه بلندای مامانمونو می پوشیدیم و احساس بزرگی بهمون دست میداد.

شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند.

شما یادتون نمیاد اون سریالی که مرد دوچرخه سوار میگفت دریا موجه کاکا دریا موجه (دریا با کسره د )

شما یادتون نمیاد…جنازه از ویدئو راحت تر جا به جا می شد!

شما یادتون نمیاد شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

شما یادتون نمیاد که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید تموم داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

شما یادتون نمیاد،انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.

شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!

شما یادتون نمیاد, سریال روزی روزگاری که پخش میشد تیکه کلام رایج بین مردم شده بود “التماس نکن”

شما یادتون نمیاد، تو بلفی و لیلیبیت.. عمو دکتره همیشه مست و پاتیل بود! دماغش همیشه قرمز بود و بطزیش دستش!

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.

شما یادتون نمیاد آتروپات رو که گرم میکرد.

شما یادتون نمیاد ولی سره کلاس انشاء که میشد اگه نوشته بودیم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ولی اگه ننوشته بودیم زنگ استراحت دل درد میگرفتیم!

شما یادتون نمیاد اون وقتا واسه ختنه کردن دکتر نمیرفتیم که…یه دونه اوستا کار میومد با یه قیچی!

شما یادتون نمیاد یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

شما یادتون نمیاد دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.

شما یادتون نمیاد! روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن.

شما یادتون نمیاد:قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..
شما یادتون نمیاد تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.

شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.
پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت : پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسید که نقشه جهان رو …از کجا یاد گرفتی؟ پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه. 

امروز پنجم دی ماه


زندگی باید کرد و توی جمع عزیزانمون هیچ ابزاری به اندازه مهر و محبت نمیتونه تو عمق قلب ها رسوخ کنه . شاید قشنگترین و پر مفهمو ترین کلمه ای که میشه همه احساس رو برای خانواده برای عزیزتون برای همسرتون و ... بیان کرد دوست دارم باشه . امشب دلم خیلی گرفته .بازم پنجم دی ماه هستش.


انگار همین دیروز بود . می دونین از چی حرف میزنم ؟ از اون زلزله ای که باعث مردن و از بین رفتن 55000 نفر شد . بله زلزله بم رو میگم .

- انگار همین دیروز بود که بچه های بی گناه بمی به مادر و پدرشون شب بخیر گفتن و رفتن خوابیدن و دیگه از خواب بیدار نشدن ....

- انگار همین دیروز بود که بعضی از اهالی شهر از دست هم دلخور بودن و آرزوی مرگ هم رو میکردند و شب که شد و رفتن خوابیدن , فردا صبح به آرزوشون رسیده بودن ...

- انگار همین دیروز بود که زندانیان بمی در حسرت آزادی با حسرت به پنجره های زندان چشم می دوختند تا بتونن برگردن به جمع گرم خانواده خودشون ... زمین لرزید و اونها آزاد شدند هم از زندان بند هم از زندان تن ...

- انگار همین دیروز بود که کنکوری های بمی در تب و تاب خوندن کنکور بودن برای فتح کردن درهای بسته دانشگاه و خواب و خوراک رو به خودشون حروم کرده بودند و به آرزوهای شیرینشون بال و پر میدادن , ولی صبحی دیگه وجود نداشت و فردایی نبود تا بتونه باعث آزارشون بشه ...

- انگار همین دیروز بود که بعضی زن و شوهرهای بمی قرار بود شنبه بلند بشن برن دادگاه برای جدایی , اما شنبه نشده برای ابد از زندگی جدا شدند ...

- انگار همین دیروز بود که خانواده ای باز هم مثل شبهای قبل با شکم گرسنه به رختخواب رفت تا دوباره روز بشه و به این فکر کنن که چطور میتونن شکمشون رو سیر کنند اما دیگه صبحی نبود تا اونها گرسنه باشن ...

- انگار همین دیروز بود که بیماران بمی با هزار امید و آرزو به بهبودی , داخل رختخواب شدن اما صبح اون روز همگی شفای کامل پیدا کردند ...
- انگار همین دیروز بود که زن و شوهرهای جوون بمی به زفاف هم رفتند و شب آغاز زندگی رو در آغوش هم زدند و با هزار امید و آرزوی کوچک و بزرگ چشمها رو بستند برای دیدن رویایی شیرین , اما صبح آرزوهای اونها هیچ وقت طلوع نکرد ...

- انگار همین دیروز بود که زن و شوهر جوانی چشم انتظار یک نوزاد بودند و ثانیه شماری میکردند برای در آغوش گرفتنش اما هیچ وقت این فرصت رو نیافتن تا به گونه فرزندشون حتی بوسه ای بزنن ....
و .....

این سرنوشت همه ماست . یک واقعیت تلخ نهفته در سرنوشت ما انسانها .
 چیزی که روزی اتفاق میافته و اسمش مرگه .
یکی در رختخواب . یکی در تصادف و .... همه ما و اونهایی که فکر میکنند عمر نوح دارند و یا عمر جاودان , این بهترین عبرت برای اونهاست . یک درس از دانشگاه زندگی ... !
 کی فکر میکرد بمی ها شب بخوابن و صبحی براشون آغاز نشه ؟ چه اون جوون 20 ساله سالم و تندرست که امید داشت چندین سال عمر کنه و چه اون پیرمرد و پیرزن 90 ساله ! هزاران جوان مردند اما یک پیرمرد 80 ساله نجات پیدا کرد ! هزاران انسان قوی مردند اما یک نوزاد 3 ماهه ناتوان نجات پیدا کرد ... !
 این درس عبرت خوبیه برای ما زندگان تا بدونیم تار و پود زندگی ما به هیچ بنده ! انسان روی حباب تردید زندگی میکنه و هر زمان امکان داره پوسته شفاف و نازک این حباب بشکنه و انسان نابود بشه . وقتی اینها رو میبینیم و میدونیم چرا عبرت نمی گیریم ؟ چرا باز هم همه چیز رو فراموش میکنیم ؟ همه اونهایی که از هم کینه دارن ! همه اونهایی که زندگی رو به خاطر دلایل پوچ و بی منطق به خودشون و دیگران زهرمار میکنند . همه اونایی که فکر میکنن با ناراحتی کاری از پیش میره . همه اونایی که فکر میکنن با مشکلات زندگی به پایان رسیده . وقتی زندگی اینقدر کوتاهه و اینچنین به تار مویی بند شده چرا قدر لحظه لحظه خودمون رو نمی دونیم و مدام میخواهیم از حق دیگران برای خودمون پل پیروزی بسازیم ؟
اصلا چرا غمگین ؟ چرا افسرده ؟ چرا بیمار ؟ چرا محزون ؟ چرا نا امید ؟ مگه ما مردیم ؟ مگه دستمون از زندگی کوتاهه ؟ وقتی که زنده هستیم چه معنی داره زانوی غم به بغل بگیریم ؟ چرا نخندیم ؟ چرا نخندونیم ؟ چرا شادی خلق نکنیم ؟ وقتی که هنوز فرصت هست , وقتی که خورشید برای ما و بخاطر ما فعلا داره طلوع میکنه پس ما هستیم و اگر غمگین و نا امید باشیم جنایت کردیم . تا وقتی زنده هستیم باید مبارزه کنیم . بیشتر حرفم با اونهایی هست که فکر میکنن با یک اتفاق دنیا به آخر میرسه ! هم من هم تو هم شما , همه ما درد داریم تو زندگی . اما اگه قرار باشه صبح تا شب غصه بخوریم که سنگ رو سنگ بند نمیشه ! خودم اگه بخوام غصه هامو بریزم بیرون صد سال عمر هم کمه برای بازگو کردن اونها ! اما سعی می کنم شاد باشم حتی شده با گول زدن خودم و سرخ نگه داشتن گونه هام با سیلی !
خیلی ها فکر میکنن با مرگ و جدایی یک عزیز باید با زندگی وداع کرد ! فکر میکنن بخاطر فقر باید تا ابد تن به هر کار کثیفی داد ! فکر میکنن بخاطر یک بیماری بی درمان , باید دست از زندگی شست ! در صورتیکه زندگی زیباست به این شرط که بفهمیم تا وقتی زنده ایم دنیا مال ماست . چه اینجا چه اونجا , آسمون یک رنگه و این دست خودمونه که مکان زندگی خودمون رو طوری انتخاب کنیم که در اونجا راحتیم . شاید نشه , حالا نمیشه اما اگه هدفمون رفتن باشه بالاخره روزی میشه !زیاد دور نیست . می شه طوری زندگی کنیم که رضایت داریم .
سخن آخر اینکه واقعا تو زندگی هیچ مساله ای ارزش اینو نداره که بخواهیم لحظه های شیرین رو به هم بریزیم .همه مسائل با صبر و آرامش و تلاش و سعی حل میشه .
همیشه شاد.