با سلام :
اميدوارم همگی خوب باشيد ! قدیم مدیما که فیس بوکی نبود ! همین وبلاگ نویسی ابزار کار بود ! تو دنیای فیس بوک حرف های بی اعتمادی زیاد نوشته میشه و در اون درباره بی اعتمادی حرف زده میشه و علت نوع رفتار مردم اجتماع ما !
ياد موضوعی اقتادم که می نويسم بايد براتون جالب باشه !!!!
من خودم به شخصه فکر می کنم که سرچشمه همه بی اعتمادی های جامعه ما از دوران نوجوانی نشأت می گيره و از روابط دوستان ! اين جريان رو بخونيد .....
روز اول :
پسر: سلام
دختر : سلام
پسر: چطوری؟
دختر : بد نيستم مرسی
-------------------
هقته اول :
پسر: سلام
دختر : عليک سلام
پسر: چطوری؟
دختر : بد نيستم مرسی . تو چطوری؟
------------------
هقته دوم :
پسر: سلام
دختر : عليک سلام . چطوری؟
پسر: قربانت . بد نيستم . تو چطوری؟
دختر : مرسی .... خوبم !
-----------------
هفته سوم :
دختر: سلام
پسر: سلام . چطوری ؟ خوبی؟
دختر: مرسی خوبم . خيلی خوبم و يک نگاه معنی دار به پسر .
-----------------
هفته چهارم :
دختر : سلام عزيزم . چطوری ؟ خوبی؟
پسر: سلام عزيز دلم . مرسی بد نيستم . تو چطوری ؟
دختر : مرسی . می دونی ؟ می خوام يک چيزی بهت بگم . نمی دونم الان بگم يا بعد؟
پسر: بگو عزيزم
دختر : نه ... حالا زوده ..... باشه بعد !
----------------
هفته پنجم :
دختر : سلام عزيزم ... چيزی که هفته پيش می خواستم بهت بگم اين بود که دوستت دارم ... عاشقتم ... زندگی بدون تو برام بی معنيه . تمام آينده خودمو با تو می بينم . اگه تو نباشي آينده برای من هيچه !!!!!!
- و کلی از اين حرفها ...... و پسر باور می کنه !
----------------
هفته ششم :
پسر: امروز يک دختری توی خيابان آمد از من يک آدرس پرسيد . منم ...
دختر: ديگه چی ؟!!! دلمو شکستی . تو که می دونی من چقدر حسودم ! چرا اين کارو کردی ؟
پسر: من که کاری نکردم فقط جواب سوالشو دادم .....
دختر : يک قول به من می دی؟
پسر: بله
دختر : قول بده ديگه با هيچ دختری حرف نزنی
پسر: باشه عزيزم قول می دم
روابط سالم و صميمی و رمانتيک نه Sexi ادامه دارد .....
----------------
ماه هجدهم :
دختر : برام خواستگار آمده
پسر: غلط کرده .....
دختر: چرا؟ خوب طوری که نيست اونم بالاخره آدمه !!!!
پسر : تو چه جوابی بهش دادی ؟
دختر : هنوز هيچی !
پسر: ما کلی قرار مدار با هم داشتيم ! حالا می خوای اونو بذاريش جای من ؟
دختر : يه چيزی رو می دونی ؟ اون هيچ وقت نمی تونه جای تو رو بگيره !
پسر: من چيکار کنم ؟
دختر : نمی دونم ! فقط به من قکر نکن ! من اگه بدونم تو به من فکر می کنی آب خوش از گلوم پايين نمی ره ! میگم برو زودتر زن بگير !!!!!!
پسر : حسوديت نمی شه ؟
دختر : نمی دونم چرا ديگه از اين که تو رو با دختر ديگه ای ببينم حسوديم نمی شه !!!
پسر: در فکر و خيال خود ..... من می دونم چرا !!!!!!!
بعدش پسر از خاطرات خوش گذشته می گه و دختر هم برای خالی نبودن عريضه سنت آبغوره گيری رو اجرا می کنه !
دوران خوش دختر و دوران تحول پسر شروع می شه !
ديد پسر نسبت به دختر ها عوض می شه . قلبش نسبت به واژه هايی از قبيل دوستت دارم عاشقتم و ..... مقاوم می شه !
حالا اگر مورد مشابهی برای پسر پيش بيايد در آينده :
روز اول :
پسر : سلام
دختر : سلام
پسر : ميايی خونمون ؟
دختر : نه !
پسر : مگه به من اعتماد نداری ؟
دختر : چرا ...ولی خووووووب !!!!
در اينجا پسر مراسمی بنام مخ زنی را شروع می کنه و موفق هم می شه علتش هم حرفهايی هست که بتازه گی از دختر قبلی ياد گرفته !
پسر : تو که می دونی من چقدر دوستت دارم
دختر : آره ..... ولی ..... آخه ......
پسر : من قول می دم برای خواستگاريت بيام و بگيرمت !!
دختر : جدی می گی ؟؟؟؟ و قند توی دلش آب می شه !!!!!
پسر : آره قربونت برم ... و با يک نگاه عاقل اندر سفيه به دختر
يواش يواش دل دختر نرم می شه و رضايت می ده !
و پسر : پس بريم ؟؟؟؟؟؟؟
عصر همان روز :
ريييييينگ ........ رييييينگ ......
پسر که با رفتن دختر به خواب عميقی فرو رفته در حاليکه خسته است با زحمت و غرغر گوشی را بر می دارد !!
پسر : بله ؟ بفرمايين .
دختر : سلام
پسر : سلام چطوری ؟
دختر : مرسی . باهات کار دارم !!!!
پسر : تو که يک ساعت نيست از اينجا رفتی ؟؟؟؟؟!!!!!!
دختر : می خوام دوباره ببينمت !!!!! فردا بيام خونتون ؟!!!!!
پسر : در حاليکه موفقيت بزرگی کسب کرده می گه چرا که نه !!!!!!!!
اين يک نمونه از بی اعتمادی ها حالا شما تصور کنيد حال دختر يا پسری که اين بی اعتمادی در آنها ريشه دوانده باشه !!!یکی از دوستانم گفته بود که : يک روز در ...... يک جوان شيک پوش گفت کيفم را گم کردم و پول اتوبوس به من می دی؟ در فاصله ۴ قدمی من به هر کی گفت کسی بهش نداد تا اينکه من بهش دادم طبق معمول که به همه شک دارم جوری که متوجه نشود تعقيبش کردم و ديدم به يک بار رفت و با آبجو بيرون آمد !!
و يک شب هم يک دختر جلومو گرفت و گفت پول آبجو به من می دی ؟ و دادم !!! اين دختر منو فريب نداد !! اما مسأله مهم اين شد که از اين به بعد زورم آمد ديگر به کسی که پول برای اتوبوس بخواهد چيزی بدهم !!!!!!
و اما مورد مشابهی هم البته چندين مورد برای من پيش آمد :
يک بار رقته بودم برای تولد از بازار کويتی کفش بخرم يک خانومی آمد و گفت کيفمو زدن و ديرم شده اگه دير برسم خونه شوهرم منو می کشه و گفت بهش پول قرض بدم و آدرسمو هم خواست تا پس بياره که البته من آدرس ندادم و ۵۰۰۰ تومن بهش دادم و رفتم و خريدمو کردم موقع برگشتن از پاساژ ديدم داره از يک خانوم ديگه هم تقاضای پول می کنه و تا منو ديد يهو غيبش زد !!!! تو اون لحظه واقعا به سادگی خودم خنديدم !! و به خودم گفتم هيچ وقت ديگه به کسی که پول بخواد کمک نمی کنم !
اينجا موضوعی مهم تر از ارزش مادی مسأله هست که بی اعتمادی را بوجود مياره !!!
اما قضيه بعضی جاها معکوس هم هست حرف راست هم نمی شه زد و طوری شده که کسی پذيرای راستی نيست مخصوصا کسانيکه با قانون سر و کار دارند !!
اما يک مورد جالب از اين افغانی جماعت محترم من خودم شخصا برای همشون احترام قائلم چون خيلی مردم فهميده ای هستند جريان از اين قراره که چند روز پيش که داشتم سوار ماشينم می شدم موبايلم از دستم افتاد تو جوب آب و هر کاری کردم نتونستم درش بيارم و داشتم می گشتم که يکی بياد و برام در بياره که چند تا پسر آمدن و گفتن چی شده منو گفتم و آنها گفتن ۵ تومن بده برات در بياريم منم ........ بگذريم بعد از رفتن آنها ۱ افغانی آمد و من بهش گفتم جريانو و اون آقا هم رفت زير پل و موبايلمو در آورد و منم برای تشکر خواستم بهش چيزی بدم اما هر کاری کردم قبول نکرد و رفت مثلا افغانی بود و منو با اين فکر گذاشت که توی اين دو دسته آدم که يکی از سيری و اون يکی از انسانيت به من کمک کرد کدامشون هم وطن واقعی من بودند ؟!!!!
اينجاست که به قول آن دوست عزيز که نوشته ملتی کذاب تر از ايرانی جماعت نديدم ايمان ميارم !!!!
موفق باشيد .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اميدوارم همگی خوب باشيد ! قدیم مدیما که فیس بوکی نبود ! همین وبلاگ نویسی ابزار کار بود ! تو دنیای فیس بوک حرف های بی اعتمادی زیاد نوشته میشه و در اون درباره بی اعتمادی حرف زده میشه و علت نوع رفتار مردم اجتماع ما !
ياد موضوعی اقتادم که می نويسم بايد براتون جالب باشه !!!!
من خودم به شخصه فکر می کنم که سرچشمه همه بی اعتمادی های جامعه ما از دوران نوجوانی نشأت می گيره و از روابط دوستان ! اين جريان رو بخونيد .....
روز اول :
پسر: سلام
دختر : سلام
پسر: چطوری؟
دختر : بد نيستم مرسی
-------------------
هقته اول :
پسر: سلام
دختر : عليک سلام
پسر: چطوری؟
دختر : بد نيستم مرسی . تو چطوری؟
------------------
هقته دوم :
پسر: سلام
دختر : عليک سلام . چطوری؟
پسر: قربانت . بد نيستم . تو چطوری؟
دختر : مرسی .... خوبم !
-----------------
هفته سوم :
دختر: سلام
پسر: سلام . چطوری ؟ خوبی؟
دختر: مرسی خوبم . خيلی خوبم و يک نگاه معنی دار به پسر .
-----------------
هفته چهارم :
دختر : سلام عزيزم . چطوری ؟ خوبی؟
پسر: سلام عزيز دلم . مرسی بد نيستم . تو چطوری ؟
دختر : مرسی . می دونی ؟ می خوام يک چيزی بهت بگم . نمی دونم الان بگم يا بعد؟
پسر: بگو عزيزم
دختر : نه ... حالا زوده ..... باشه بعد !
----------------
هفته پنجم :
دختر : سلام عزيزم ... چيزی که هفته پيش می خواستم بهت بگم اين بود که دوستت دارم ... عاشقتم ... زندگی بدون تو برام بی معنيه . تمام آينده خودمو با تو می بينم . اگه تو نباشي آينده برای من هيچه !!!!!!
- و کلی از اين حرفها ...... و پسر باور می کنه !
----------------
هفته ششم :
پسر: امروز يک دختری توی خيابان آمد از من يک آدرس پرسيد . منم ...
دختر: ديگه چی ؟!!! دلمو شکستی . تو که می دونی من چقدر حسودم ! چرا اين کارو کردی ؟
پسر: من که کاری نکردم فقط جواب سوالشو دادم .....
دختر : يک قول به من می دی؟
پسر: بله
دختر : قول بده ديگه با هيچ دختری حرف نزنی
پسر: باشه عزيزم قول می دم
روابط سالم و صميمی و رمانتيک نه Sexi ادامه دارد .....
----------------
ماه هجدهم :
دختر : برام خواستگار آمده
پسر: غلط کرده .....
دختر: چرا؟ خوب طوری که نيست اونم بالاخره آدمه !!!!
پسر : تو چه جوابی بهش دادی ؟
دختر : هنوز هيچی !
پسر: ما کلی قرار مدار با هم داشتيم ! حالا می خوای اونو بذاريش جای من ؟
دختر : يه چيزی رو می دونی ؟ اون هيچ وقت نمی تونه جای تو رو بگيره !
پسر: من چيکار کنم ؟
دختر : نمی دونم ! فقط به من قکر نکن ! من اگه بدونم تو به من فکر می کنی آب خوش از گلوم پايين نمی ره ! میگم برو زودتر زن بگير !!!!!!
پسر : حسوديت نمی شه ؟
دختر : نمی دونم چرا ديگه از اين که تو رو با دختر ديگه ای ببينم حسوديم نمی شه !!!
پسر: در فکر و خيال خود ..... من می دونم چرا !!!!!!!
بعدش پسر از خاطرات خوش گذشته می گه و دختر هم برای خالی نبودن عريضه سنت آبغوره گيری رو اجرا می کنه !
دوران خوش دختر و دوران تحول پسر شروع می شه !
ديد پسر نسبت به دختر ها عوض می شه . قلبش نسبت به واژه هايی از قبيل دوستت دارم عاشقتم و ..... مقاوم می شه !
حالا اگر مورد مشابهی برای پسر پيش بيايد در آينده :
روز اول :
پسر : سلام
دختر : سلام
پسر : ميايی خونمون ؟
دختر : نه !
پسر : مگه به من اعتماد نداری ؟
دختر : چرا ...ولی خووووووب !!!!
در اينجا پسر مراسمی بنام مخ زنی را شروع می کنه و موفق هم می شه علتش هم حرفهايی هست که بتازه گی از دختر قبلی ياد گرفته !
پسر : تو که می دونی من چقدر دوستت دارم
دختر : آره ..... ولی ..... آخه ......
پسر : من قول می دم برای خواستگاريت بيام و بگيرمت !!
دختر : جدی می گی ؟؟؟؟ و قند توی دلش آب می شه !!!!!
پسر : آره قربونت برم ... و با يک نگاه عاقل اندر سفيه به دختر
يواش يواش دل دختر نرم می شه و رضايت می ده !
و پسر : پس بريم ؟؟؟؟؟؟؟
عصر همان روز :
ريييييينگ ........ رييييينگ ......
پسر که با رفتن دختر به خواب عميقی فرو رفته در حاليکه خسته است با زحمت و غرغر گوشی را بر می دارد !!
پسر : بله ؟ بفرمايين .
دختر : سلام
پسر : سلام چطوری ؟
دختر : مرسی . باهات کار دارم !!!!
پسر : تو که يک ساعت نيست از اينجا رفتی ؟؟؟؟؟!!!!!!
دختر : می خوام دوباره ببينمت !!!!! فردا بيام خونتون ؟!!!!!
پسر : در حاليکه موفقيت بزرگی کسب کرده می گه چرا که نه !!!!!!!!
اين يک نمونه از بی اعتمادی ها حالا شما تصور کنيد حال دختر يا پسری که اين بی اعتمادی در آنها ريشه دوانده باشه !!!یکی از دوستانم گفته بود که : يک روز در ...... يک جوان شيک پوش گفت کيفم را گم کردم و پول اتوبوس به من می دی؟ در فاصله ۴ قدمی من به هر کی گفت کسی بهش نداد تا اينکه من بهش دادم طبق معمول که به همه شک دارم جوری که متوجه نشود تعقيبش کردم و ديدم به يک بار رفت و با آبجو بيرون آمد !!
و يک شب هم يک دختر جلومو گرفت و گفت پول آبجو به من می دی ؟ و دادم !!! اين دختر منو فريب نداد !! اما مسأله مهم اين شد که از اين به بعد زورم آمد ديگر به کسی که پول برای اتوبوس بخواهد چيزی بدهم !!!!!!
و اما مورد مشابهی هم البته چندين مورد برای من پيش آمد :
يک بار رقته بودم برای تولد از بازار کويتی کفش بخرم يک خانومی آمد و گفت کيفمو زدن و ديرم شده اگه دير برسم خونه شوهرم منو می کشه و گفت بهش پول قرض بدم و آدرسمو هم خواست تا پس بياره که البته من آدرس ندادم و ۵۰۰۰ تومن بهش دادم و رفتم و خريدمو کردم موقع برگشتن از پاساژ ديدم داره از يک خانوم ديگه هم تقاضای پول می کنه و تا منو ديد يهو غيبش زد !!!! تو اون لحظه واقعا به سادگی خودم خنديدم !! و به خودم گفتم هيچ وقت ديگه به کسی که پول بخواد کمک نمی کنم !
اينجا موضوعی مهم تر از ارزش مادی مسأله هست که بی اعتمادی را بوجود مياره !!!
اما قضيه بعضی جاها معکوس هم هست حرف راست هم نمی شه زد و طوری شده که کسی پذيرای راستی نيست مخصوصا کسانيکه با قانون سر و کار دارند !!
اما يک مورد جالب از اين افغانی جماعت محترم من خودم شخصا برای همشون احترام قائلم چون خيلی مردم فهميده ای هستند جريان از اين قراره که چند روز پيش که داشتم سوار ماشينم می شدم موبايلم از دستم افتاد تو جوب آب و هر کاری کردم نتونستم درش بيارم و داشتم می گشتم که يکی بياد و برام در بياره که چند تا پسر آمدن و گفتن چی شده منو گفتم و آنها گفتن ۵ تومن بده برات در بياريم منم ........ بگذريم بعد از رفتن آنها ۱ افغانی آمد و من بهش گفتم جريانو و اون آقا هم رفت زير پل و موبايلمو در آورد و منم برای تشکر خواستم بهش چيزی بدم اما هر کاری کردم قبول نکرد و رفت مثلا افغانی بود و منو با اين فکر گذاشت که توی اين دو دسته آدم که يکی از سيری و اون يکی از انسانيت به من کمک کرد کدامشون هم وطن واقعی من بودند ؟!!!!
اينجاست که به قول آن دوست عزيز که نوشته ملتی کذاب تر از ايرانی جماعت نديدم ايمان ميارم !!!!
موفق باشيد .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
